اونوشت :
یه استکان چای تو این عصر سرد پاییزی کنار تو
یعنی زندگی
یه کاسه لبوی داغ تو شبای سرد پاییزی با تو
یعنی زندگی
یخ کردنای من و بوی عطرت که پیچیده تو پالتوت و میندازی رو دوشم
یعنی زندگی
کبابای داغ بناب و بلندیای توچال و لقمه هایی که میزاشتی دهنم و ...من که میلرزیدم و تو که میخندیدی
یعنی زندگی
صدایی که از پشت تلفن همه دردامو میریزه دور و حرارت وجودت و بهم میرسونه
یعنی زندگی
ایستگاه اتوبوس و من که سرم رو شونته و یدونه سیبی که نصفش میکنی و با هم گاز میزنیم
یعنی زندگی
دانشگاه رفتنا و صبح زوداش و تو , که برام لقمه میزاشتی تو کیفم و کفشامو تمیز میکردی و پول میدادی بهم
یعنی زندگی
و خلاصه اینکه
با تو بودن حتی درین مسیر بعید !!!
یعنی زندگی
نظرات شما عزیزان: